برادرانهای به رنگ سبز
به گزارش آرتین، رسانه رسمی نوهنران ایران؛ ساناز احسانی- «ای بابا بازم که دعواهای شما دوتا شروع شد! آخه پسرای خوب شما که نباید اینقدر با هم دعوا کنید… ببینم نریمانخان مگه شما بزرگتر نیستی؟ چرا اینقدر با برادر کوچیکترت دعوا میکنی آخه؟»
این جملهها رو مادر نریمان و محسن بهشون میگفت که شاید آروم بشن و از دعواهای کودکانهشون دست بکشن.
تقریبا در طولِ هفته چندین بار از این ماجراها توی خونه پیش میآد و مامان تنها کاری که از دستش برمیآد برخوردِ همراه با لطافت و البته گاهی هم همراه با تنبیه و سرزنشه.
بچهها هم مثل همیشه همدیگه رو مقصر جلوه میدن.
نریمان میگه: «مامان! من فردا امتحان دارم باید درس بخونم اما محسن صدای تلویزیونو زیاد میکنه.»
محسن هم برای دفاع از خودش میگه: «مامان حوصلهام سررفته، داداش نریمان حسابیییی درس خونده. بسه دیگه. خوب بیاد با من بازی کنه.»
مامان نگاهی به هردوشون میاندازه و میگه: «بچهها یادتونه محرمِ سال پیش آقاجون درمورد رابطه برادرانه امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل کلی براتون تعریف کردن؟»
محسن و نریمان همزمان با هم جواب دادن: «بله مامان یادمونه.»
مامان لبخند میزنه و میگه: «آفرین به شما! خب حالا به من بگین ببینم شما چقدر امام حسین رو دوست دارین؟»
محسن و نریمان جواب میدن: «خیلی خیلی خیلی زیاد.»
مامان با لبخند میگه: «آفرین پسرای گلم! خب حالا بگید ببینم، حضرت ابوالفضل رو چقدر دوست دارین؟»
محسن جواب میده: «معلومه مامان خیلی زیاد.»
مامان هردوشونو در آغوش میگیره و میگه: «آفرین پسرای خوب! حالا که اینقدر امام حسین و برادرشون حضرت ابوالفضل رو دوست دارین پس چرا از رفتار برادرانهشون الگوبرداری نمیکنین؟»
محسن با تعجب میپرسه: «یعنی چی کار کنیم؟»
مامان: «یعنی سعی کنین همیشه با هم مهربون باشین و به همدیگه احترام بذارین.»
نریمان با شرمندگی میگه: «سالِ پیش وقتی آقاجون درمورد رفتارهای قشنگ و برادرانه حضرت ابوالفضل و امام حسین برامون تعریف میکردن من به آقاجون قول داده بودم که همیشه حواسم به محسن باشه و اذیتش نکنم اما…»
مامان با یه لبخند پر از محبت میگه: «پسرم ناراحت نباش! یادت رفته بود اشکالی نداره اما از این به بعد حواست به قولایی که میدی باشه و همیشه مراقب برادر کوچیکترت باش. البته میدونم که آقا محسن هم شیطنت میکنه، پس باید قول بده که دیگه برادر بزرگترشو اذیت نکنه.»
محسن نگاهی به نریمان میکنه و میگه: «داداشی ببخشید که شیطنت کردم دیگه سعی میکنم داداش کوچولوی خوبی باشم!»
نریمان محسنو بغل میکنه و میگه: «داداش کوچولوی خودمی دیگه.»