سفر بیبازگشت شاه
به گزارش آرتین، رسانه رسمی نوهنران ایران؛ محمدصادق مختاری- توی بیمارستان قاهره بستری هستیم که ملافه را میکشند روی سرمان. حتما میترسند سرما بخوریم…! عه… دارند دستگاهها را هم که از بدنمان می کنند…! صبر کن آقا! چرا ما داریم این چیزها را میبینیم؟ تا آنجا که در یاد داریم باید الان بیهوش باشیم! نه بابا! شاید توهم است… عه؟ چراغهای اتاق را هم خاموش کردند! یارو دکتره داره چی میگه؟ بیمار فوت کرد؟ ما مردیم…؟ هوا چقدر گرم شده…؟! عه! بابایمان هم که اینجاست.
- بابا جان سلام! من اومدم!
- چقدر طول دادی پسر! سی و هفت سال سلطنت؟ آخرشم که به بچت نرسید! خاک تو سرت با این پادشاهیت! حیف که الان باید بری بازجویی بشی وگرنه یه جوری با عصا میزدمت که به خر بگی دایی!…
بابایمان یه خرده عصبانی است!
انگار راه را اشتباه آمدیم؛ قرار بود ما را ببرند بهشت! بازجو یک دیو قرمز است که از دماغش آتش بیرون میزند و دو تا شاخ ترسناک دارد و با نگاهی عصبانی یک نیزه سهسر را به علامت تهدید به دستش میزند. یاد شیطانهای کارتون تام و جری افتادیم!
- اسم؟
- اعلیحضرت آریامهر شاهنشاه…
- بوووق نخور بابا! اینجا من سوال میکنم…! چیز! این برای یه جای دیگه بود! مثل آدم اسمتو بگو!
- تو چطور ما رِ نمیشناسی؟ ما محمدرضا پهلوی هستیم.
- میدونی برای چی اینجایی؟
- نه مردک! ما اینجا غریبیم؛ اشتباهی اومدیم که گیر بیمقداری چون تو افتادیم؛ وگرنه قرار بود بریم بهشت!
- که اشتباهی اومدی؟ ها…؟ ولی اینجا چیز دیگهای نوشته!
- اونجا غلط زیادی کرده! شما از ما بپرس! از مایی که سیوهفت سال شرافتمندانه شاه بودیم.
- جناب شرافتمند! قبل از ادامه بازجویی صور اسرافیل رو بهش پس بده! مگه صور اسرافیل وسیله بازیه؟
- این؟ این تحفهای ناقابل از طرف اسرافیل برای ماست! خجالت میکشید آن را به ما عرضه بدارد ما خودمان برداشتیمش!
- اینجا نوشته سیصد وهفتاد… چقدره این؟! سی و هفت نه تا صفر جلوش دلار اختلاس کردی؟! کاه از خودت نیست کاهدون که از خودته.
- به تو چه فضول السلطنه! خسارتمان بوده! میدونین مظنه دیه یه دل شکسته چقدره…!
- خب جذاب دلشکسته، اینجا نوشته شما بیش از دهها هزار نفر رو شهید کردی! ملت از بیغذایی و گرونیای که درست کرده بودی، چمن گاز میزدن!
- جدا؟ ما؟ ما با این روحیات لطیف شاهانهمان؟ نه…! ساواکیها کشتنشون. برید خِر اونا رو بگیرید، ملت هم لابد رژیم غذاییشان علف بوده! وگرنه ما بیتقصیریم.
- روحیات لطیف شاهانه؟ شما رکورددار تغییر همسر در کل خاورمیانهای! مرد ناحسابی! تو سیوهفت سال سه تا زن عوض کردی، آدم ماشین میخره ده سال بهش وفادار میمونه!
- زن خوب کمه آقا! اولی که دخترزا بود به درد نمیخورد! دومی که کلا باهاش حال نمی کردیم و روی مخ بود. این فرحم میخواستیم طلاق بدیم شما نذاشتین… آقای بازجو با خدا صحبت می کنید یه بار دیگه برگردیم شاه شیم و فرح رو طلاق بدهیم؟ اون اواخر خیلی پررو شده بود! راستش این سی و هفت سال پادشاهی هم زیاد به تنمان نچسبید.
- چرا باید با خدا صحبت بکنم گودزیلایی مثل تو مثل بختک دوباره بیفته به جون مردم؟
- یعنی انقدر مردم از ما کینه دارن؟ بهجز کشتن دهها هزار نفر و بخشیدن بحرین و شکنجه کردن چندهزار آدم و ریختن چند تن طلای ملت توی حساب سوئیس کاری نکردیم! دنیای بدی شده جناب! مردم حریص شدن!
بازجو یک تلویزیون آتشین درمیآورد و فیلمی برایمان پخش می کند.
- کاری نکردی ها؟ این سالروز فرار جنابعالی از ایرانه! ببین ملت چقدر دلشون برات تنگ شده… مرتیکه، ملت هرچی از دهنشون درمیآد دارن نثار تو و هفت جد و آبادت میکنن!
- متاسفانه از سال ۵۷ به بعد مردم به ما خیلی حرفهای بد میزنن. آن زن وبچه کودن ما هم که اصلا بهشان برنمیخورد! هر ماه دارن میرن اینور و اونور سفر! از طرف خودم بابت تحویل چنین هالوهایی به جامعه معذرتخواهی میکنم!
- خب با توجه به این پرونده درخشانت در بهترین حالت سلولت در طبقه هفتم جهنم، بند سه، تخت چهار کنار بابات باشه!
- ای بابا! تو رو جون عزرائیل! تو رو جون اسرافیل! یعنی نمیشه ما رِ برگردونید؟
- دیگه چی؟
- والا… اگه اون صور اسرافیل هم به رسم یادگاری بدید ممنون میشویم.
- سرباز آتشخوار! بیا اینو ببر تا با نیزه آتشین کبابش نکردم…!