غربت حسن ها

آفتاب غربت حسن ها را خوب میشناسد؛ چه در مدینه باشد چه در ری.

1
0

روایتی از غربت حسن ها

به گزارش آرتین، رسانه رسمی نوهنران ایران؛ هانیه همت زاده-

تاریخ میگوید ری، شهری در دیار مردمان عجم ، نور را در خود نظاره کرده است.

نوری که این دیار و مردمانش را فروزان کرد و دروازه ای میان زمین و آسمان گشود تا عطر قدسی هر هفت آسمان به یمن قدومش بر این خاک نازل شود.

زمین ری هنوز هم خنکای انفاس طیبه اش را به خاطر دارد. نمیدانم حکمتش چیست که هنوز هم که هنوز است کسی نمیداند او آخرین دقایقش را چگونه گذراند.
کدام سال و کدام روز بود که برای آخرین بار عطر نیایش هایش با خنکای نسیم دست بر گردن خوشه های گندم انداخت و گندم زار های ری را برکت داد و بعدها آن خوشه ها نان شدند و لقمه لقمه محبت بر دهان مردمانش نهاد.

شنیده ام آن زمان که چشمان مهربانش بسته شده و اهالی ری به بالینش آمده اند رقعه ای را از درون پیراهنش یافته اند.

در رقعه آمده است: من ابوالقاسم ، عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن علی بن حسن بن علی بن ابی طالب هستم.

جایی آن پس و پیش های ذهنم میگوید انگار غربت با نام حسن در هم آمیخته است.

حسن همان غریب است و غریب نیز همان حسن.

تاریخ میگوید یک حسن دیگر هم بود اما نه در ری؛ که در مدینه.

من حجاز را زیاد نمیشناسم شنیده ام گرم است و هوایش صورت تفت میدهد و رطب هایش را زود میپزاند.

آفتاب حجاز حتما به یاد می آورد زمانی که بر صورت حسن میتابید و چهره اش را گندمگون میکرد؛ شبیه خوشه های گندمی که در ری میروید و طلایی شاخه هایش گویی گیسوان زمین بود در دست باد.

آفتاب غربت حسن را دیده.

آفتاب دیده است حسن را در کوچه که عصای دست مادرش شده؛ او دیده است که خصم راه کوچه را سد کرده است، او دیده است که با غیظ جلو آمده است و آفتاب دیگر از اینجای ماجرا هیچ چیز ندیده است ؛ روی گردانیده و نتوانسته ببیند و ندیده است و ندیده است و ندیده است.

کسی چه میداند ولی من میگویم آفتاب از آن روز دیگر هرچه تابیده شهد شیرین در رطب ها نجوشیده است و گندم زار ها برکت نکرده اند.
آفتاب هرچه غم به جانش بوده بر نخلستان ها و گندم ها ریخته و خون چکیده از جگرش بر این دیار.

آفتاب او را دیده است تنها و بی یاور هنگام امضای صلحی که تلخ شد بر جانش شبیه لقمه های مردم مدینه.

او را دیده است که کفر تا نزدیکی های خیمه اش رسیده و قصد جانش کرده است.

او دیده است دست های چرکی را که مشت مشت سکه توی کیسه ریخته و شرافتش را درون کیسه ای دیگر و اولی را با دومی تاخت زده است.

آفتاب حسن را غریب دیده و بر غربتش تابیده است.

آفتاب غربت حسن ها را خوب میشناسد؛ چه در مدینه باشد چه در ری.

آفتاب، عبدالعظیم حسنی را دیده است به قامت حسن مجتبی و این خانواده نور اند یکی پس از دیگری.

پست های مرتبط

0 0 رای ها
با انتخاب ستاره نظرت در مورد روایت را مشخص کن
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

ارسال روایت

روایت خود را با ما به اشتراک بگذارید

تازه ترین روایت

عوامل-شادی-در-خانواده
جمع چهارنفره
1715493934376
برکت
IMG_۲۰۲۴۰۵۱۲_۰۹۳۵۰۳
رزق معنوی
زبان فارسی
"عاقا یا آقا"
روز دختر
نیمه دوم دنیای دخترونه
صلیب سرخ
مسیح های کوچک قرمز
شیخ صدوق
ابن بابویه
شهید مطهری
یاد استاد
شهید آوینی و نادر طالب زاده
یار نادر انقلاب
حرم  عبدالعظیم حسنی(ع)
غربت حسن ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x