روایتی از سودای سیمرغ

جای درنگ نبود. جای سکوت هم نبود

1
0

روایتی از سودای سیمرغ

به گزارش، آرتین، رسانه رسمی نوهنران ایران؛ مریم سامع-

نمی‌توانست این حجم از توهین را تحمل کند. سرش سنگین شده بود، انگار چند کیلو سرب داغ توی سرش جا داده بودند و هر لحظه آماده انفجار بود. جگرش می‌سوخت. رگ گردنش متورم شده بود و چشمانش به آب نشسته بودند. دعوتنامه و بلیط را از روی چمدان‌ بسته برداشت. نگاهی به آن انداخت.

مبدا: ایران.

مقصد: دانمارک.

کاغذ کاریکاتور را به پشت روی میز انداخت. بلیط و دعوتنامه جشنواره دانمارک را هم، باید کاری می‌کرد. جای درنگ نبود. جای سکوت هم نبود. با خود گفت: «همیشه هم سکوت بهترین جواب نیست. توهین به اعتقادات سکوت‌بردار نیست.» او مرد کاغذ و قلم بود. سلاحش را در دست گرفت. نامه محترمانه‌ای به دبیر جشنواره نوشت. جشنواره برای بزرگداشت او ترتیب داده شده بود و قرار بود تعدادی از فیلم‌هایش به نمایش گذاشته شود. از او تقدیر شود و جایزه‌ای درخور به او عطا کنند. ابتدا تشکر کرد از لطفی که به او داشته‌اند. سپس نوشت: «من نمی‌توانم در جشنواره‌ کشوری شرکت کنم که به مقدس‌ترین و بنیادی‌ترین باورهای اعتقادی ما توهین کرده. من نه می‌آیم و نه جایزه شما را می‎پذیرم. من انصراف می‌دهم.»

روزی که فیلمش روی پرده سینما، پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینمای ایران تا آن زمان شد و اکران جهانی گرفت، خدا را بخاطر آن دفاعیه که از پیامبر مهربانی‌ها کرده بود، شکر کرد.

این روزها سینماها پر و خالی می‌شوند. جشنواره فیلم فجر است و رقابت سنگین. از تمساح خونی گرفته تا ببعی قهرمان. هر کس سودایی در سر دارد و  مهمترین آن، سودای سیمرغ بلورین است که چشمک می‌زند به کارگردان و بازیگر و هر چه عوامل فیلم و فیلم‌سازی است.

به این بهانه سراغ اتاقی می‌رویم که پر از سیمرغ‌های ایرانی و خرس‌های خارجی و تندیس‌ جشنواره‌های سر تا سر دنیا است. مردی که خود از بلور چیزی کم ندارد. خالق بهترین‌هایی است که  جوایز فرامرزی را هم از  آن خود کرده است. اتاقی ۱۲ متری با کتابخانه‌ای چوبی و پر از کتاب،تندیس‌ها و سیمرغ‌ها بالای کتابخانه چیده شده. گفتم: «استاد اینا خودش یه دکور شیک نیاز داره. خندید و گفت: «اینها یه مشت حلبی بیشتر نیستند.»

قاب عکس چهره‌اش که خالی از عیب هم نبود به دیوار زده شده و جلوی آن دو انگشتر قرار داشت. انگشتر ها را برداشت. یکی را بوسید و به انگشت میانی دست راستش کرد. گفت: «هدیه حاج قاسم!» بعدی را بوسید و چشم‎هایش را به آن متبرک کرد. آب در چشمانش حلقه زد. آن را در انگشت دومی کنار دیگری انداخت.

متبرک به تربت امام حسین است. هدیه است.

نگاهی به قاب کرد و گفت:«جانبازی برایم کشیده

مجید مجیدی، کارگردان کار درست ورطه سینماست. نه تنها کارگردان، که نویسنده و بازیگر خوبی نیز به شمار می‌آید.  مجیدی با داشتن ۴ سیمرغ بلورین رکورد دار بهترین کارگردان ایرانی است و این جدایی از سیمرغ‌ های فیلمنامه و بازیگری و… هست.  بچه‌های آسمان او جزء پنج نامزد نهایی جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی‌ زبان در سال ۱۹۹۸ میلادی انتخاب شد و همچنین جایزه‌ های معتبری از جمله جایزه فیپرشی جشنواره بین‌المللی فیلم مونترال را به دست آورد. این فقط یکی از فیلم‌هایش است.

باران، نمایش عشق و حیا، گمشده نوجوان و جوان امروز است. رنگ و بوی خدا را نه تنها در فیلم رنگ خدا، بلکه در تک‌تک فیلم‌های مجید مجیدی به طرز زیبا و به دور از شعار زدگی می‌توان یافت. او در این بین هشت سال از زندگی خود را وقف عشق آسمانی‌اش کرد و فیلم محمدرسول‌الله را ساخت. فیلمی که در سرتاسر دنیا درخشید.

پست های مرتبط

5 1 رای
با انتخاب ستاره نظرت در مورد روایت را مشخص کن
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

ارسال روایت

روایت خود را با ما به اشتراک بگذارید

تازه ترین روایت

1715493934376
برکت
IMG_۲۰۲۴۰۵۱۲_۰۹۳۵۰۳
رزق معنوی
زبان فارسی
"عاقا یا آقا"
روز دختر
نیمه دوم دنیای دخترونه
صلیب سرخ
مسیح های کوچک قرمز
شیخ صدوق
ابن بابویه
شهید مطهری
یاد استاد
شهید آوینی و نادر طالب زاده
یار نادر انقلاب
حرم  عبدالعظیم حسنی(ع)
غربت حسن ها
سعدای9
استادِ شیرین سخن
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x