«تاریخ با طعم زغالاخته» عنوان کتابی ویژه نوجوانان است که با قلم یوسف قوجُق به داستانی در دل تاریخ پهلوی و ماجراهای دوران رضاشاه میپردازد. قوجق در این اثر از زن و مردی با روحیات متفاوت میگوید که یکی از مخالفان رضاشاه و دیگری از کهنهسربازهای اوست. به گزارش آرتین، رسانه رسمی نوهنران ایران؛ «تاریخ با طعم زغال اخته»؛ رمانی با شاخص های «داستان انقلاب» است که برای نخستینبار در سال 1398 به چاپ رسیده، تاکنون چندین بار تجدیدچاپ شده و به همین بهانه هم گفتگویی با یوسف قوجق داشتهایم که میخوانید:
ایده نگارش «تاریخ با طعم زغالاخته» چطور شکل گرفت و پرداخت ادبی به دو شخصیت متفاوت چطور در داستان پیش رفته است؟
نقشه راهی که برای این رمان در ذهن داشتم، استفاده از دو شخص مهم و آگاه از دوره رضاشاه بود. برای این که این دو شخص، شبیه به هم نباشند و تضادها و نظراتشان موجب ایجاد تعلیق در داستان بشود، پیرمرد و پیرزنی را در ذهنم ترسیم کردم که هم از نظر جنسیتی متفاوت بودند و هم به لحاظ اندیشه. بگذارید خلاصه این رمان را توضیح بدهم تا بهتر متوجه شوید.
راوی کل رمان و به یک معنی راوی ناظر بر اعمال اشخاص رمان، یک نویسنده است. این نویسنده در سالهای آغازین جنگ تحمیلی، با فرهاد که رزمنده بسیجی است، آشنا میشود و وقتی برای نخستین بار به منزل فرهاد میرود، عکسی از پدربزرگ فرهاد با متنی آمیخته با راز میبیند. از فرهاد میشنود که پدربزرگش افسر ارتش در دوره رضاخان و متعصب به رضاشاه، در سالهای آخر عمر، یک روز با پیرزنی به نام آنا آشنا شده و چند روز پس از آن آشنایی با او، فوت کرده است. نویسنده وقتی از فرهاد میشنود که آنا (همان پیرزن) یکی از مبارزان آزادیخواه دوره رضاشاه بوده، به این موضوع و چگونگی آشنا شدن پیرمرد و پیرزن کنجکاو میشود. بعد هم وقتی میشنود که آنا مادربزرگ یحیی (همکلاسی سالهای ۱۳۵۰ فرهاد) بوده و هیچ نسبت فامیلی بین آنا و پدربزرگش نبوده، کنجکاویاش بیشتر از قبل میشود و برایش جالب است که بداند ماجرای آشنایی پیرزن مبارز دوره رضاشاه و پیرمرد طرفدار رضاشاه چه بوده و چگونه آشنا شده و چرا پس از آن آشنایی فوت کردهاند.
نویسنده علاوه بر شنیدن حرفهای فرهاد، به سراغ یحیی میرود تا از زبان او ماجرای مادربزرگش را بشنود. به همین شکل غیر از فرهاد، به سراغ دیگر دانشآموزان سالهای ۱۳۵۰ (که هر کدام در صنفی مشغول به کار هستند) میرود تا روایتهای تکتک آنها را درباره یحیی و فرهاد بشنود. هر کدام از راویها، از کلانداختنهای یحیی و فرهاد در زنگهای تفریح مدرسه و تلاش آنها برای افزایش تعداد طرفدارهایشان و… سخن میگویند. کَلانداختنهایی که کمکم به رنگ سیاسی (درباره رضاشاه و نقش انگلیس و…) تبدیل شده است. در ادامه داستان، مشخص میشود که پدربزرگ فرهاد و مادربزرگ یحیی (دو قطب مخالف و مقابل هم) قصد داشتهاند حرفها و ایدههایشان را از طریق نوههایشان به بچهها برسانند. (به یک معنی، دو تئوریسین پیر کاملاً مخالف [فکری و جنسیتی]، در پشت پرده، از طریق نوههایشان به جدال با هم میپرداختهاند و البته این موضوع در طول رمان، به شکلی کاملاً ضمنی و زیرپوستی مطرح میشود.
با اتفاقات ریز و درشتی که رخ میدهد، یحیی از مدرسه اخراج میشود. در میان بچهها، یحیی به قهرمان تبدیل میشود و فرهاد که در مظاناتهام است، کمکم به یحیی نزدیک میشود و با آشنا شدنش با آنا (مادربزرگ یحیی)، تمام صحبتهایی که با اخراج یحیی ناتمام مانده، به دانشآموزان میرساند و نقش یحیی را در آگاهسازی دانشآموزان برعهده میگیرد. در خاتمه، هر دو نوه (یحیی و فرهاد) تصمیم میگیرند که پدربزرگ و مادربزرگشان را با هم آشنا کنند و… و ماجرا این گونه ادامه پیدا میکند.
مهمترین ویژگی این کتاب چیست؟
من از شخصیتهایی در این رمان استفاده کردم که شبیه آنها در هر خانه و خانوادهای هستند. این موضوع به مخاطب اجازه میدهد که با شخصیتها ارتباط خوبی برقرار کنند و تحول آنها را در روایت حوادث دنبال کنند. پدربزرگ فرهاد و مادربزرگ یحیی بهعنوان راویان ماجراهای مربوط به رضاشاه به نظرم خوب مطرح شده است.
داستان این رمان به نظرم ساختار جالبی دارد. استفاده از روایتهای دانشآموزان در سالهای ۱۳۵۰ و مجادله و کَل انداختنهای آنها باعث شده اطلاعات مدنظر بهتدریج به مخاطب ارائه شوند. این ساختار چندگانه امکان ارائه دیدگاههای مختلف و تغییرات شخصیتهای اصلی را هم فراهم میکند.
این کتاب چه آورده و پیامی برای مخاطب نوجوان دارد؟
مضمون و ایده اصلی داستان درباره تضادها و تعارضات در نظرات اشخاص است. به نظرم این ایده وجود معانی عمیق در داستان را نشان میدهد و مخاطب را به تفکر و تأمل در مورد ابعاد مختلف ایدهها و انتقادات از دیدگاههای متفاوت دعوت میکند. داستان شامل تداخل و تضارب دو دیدگاه مختلف در دو خانواده و تأثیر آن بر نسل جدید است. همچنین، تحول شخصیتی فرهاد و یحیی و تأثیر اتفاقات روی آنها نیز به عنوان موضوع فرعی داستان مورد توجه من بوده است.
داستان به شکل خطی و زمانبندیشده به جلو میرود و اتفاقات بهتدریج روایت میشوند و بخشهای مختلف داستان به ترتیب به همدیگر مرتبط میشوند. ساختار داستان معطوف به توسعه روابط شخصیتها و نقل اندیشهها است و سعی کردهام از یک سبک نوشتاری روایی و تشریحی استفاده کنم تا تفاصیل و احساسات شخصیتها را به مخاطب منتقل شود. تلاش کردهام در داستانم به خوبی پیامهایی درباره تأثیر دیدگاهها و اندیشهها بر نسلهای آینده، تحول شخصیتی و تغییر نگرشها را ارائه بدهم. البته این معناها به صورت ضمنی و زیرپوستی در داستان مطرح میشوند.
نوع روایتگری در «تاریخ با طعم زغال اخته» چگونه است و چقدر در جذب خواننده تاثیر داشته است؟
به لحاظ نوع روایت، این اثر در گروه رمانهای رئالیستی و واقعگرایانه قرار میگیرد که در آن با بیانی جزئینگرانه به نقل وقایع پرداختهام. به عبارتی، در نوشتن این رمان، دو شاخص «حادثه تاریخی» و «شخصیت،» اولویت و دغدغه من بود چون مخاطبان نوجوان برای اینکه با تاریخ و حوادث آن آشنا شوند، بستری داستانی و ماجراجویانه لازم دارند تا ضمن مطالعه حوادث تاریخی، با سرگذشت اشخاص جالب آن دوره نیز آشنا شوند. تمامی شخصیتهای این رمان، (چه شخصیتهای اصلی و فرعی و چه شخصیتهای مکمل)، همگی پویا هستند و در این رمان، شخصیتی نیست که ایستا باشد. این موضوع برمیگردد به ساختاری که در داستان تنظیم و تعریف کرده بودم. «تاریخ با طعم زغال اخته» تمامی شاخصهای مرتبط با «داستان انقلاب» را هم دارد و لابد به خاطر همین شاخصها بود که این کتاب، در سال 1399 اثر برگزیده جشنواره قلم زرین شد.
عنوان اثر بر چه اساس و چطور انتخاب شد؟
درباره انتخاب عنوان رُمان نیز، برخی ملاکها را درنظر داشتم. پدربزرگ فرهاد عاشق خوردن زغالاخته است و همانطور که در داستان هم آمده، با خوردن آن، به یاد دوران کودکی و نوجوانی خودش میافتد. در باور بسیاری از مردم نسبت به زغالاخته، معانی و مفاهیم زیادی نهادینه شده است؛ به طور مثال طبق باورهای مردم، دیدن این میوه در خواب نشانه وجود دشمنی بزرگ و حیلهگر است یا نویددهندة ملاقاتی جالب با جنس مخالف در آینده نزدیک است که هیچ آشناییای با او نداشتهاید و… به لحاظ ساختاری، استفاده از این باورهای عمومی مردم در داستان، باعث میشود مفاهیم زیرپوستی و غیرعلنی به خوبی و هنرمندانه به مخاطب منتقل بشود.
به نظر شما روایت یک رمان در بستر تاریخی تا چه حد میتواند در جذب مخاطب موثر باشد؟
قبل از نوشتن رُمان، کتابها و مقالات تاریخی زیادی را خواندم. پژوهشهای تاریخی ارزش و جایگاه مختص خودشان را دارند اما این نوع کتابها به خاطر قالب خشک و زُمختی که دارند، معمولا در جامعه، مخصوصا از سوی نوجوانان و دانشآموزان مورد استقبال قرار نمیگیرند؛ به طور مثال، درباره جنگ بین روسیه تزاری با فرانسه بناپارتی، کتابهای پژوهشی زیادی نوشته شده اما یقینا اگر تولستوی «جنگ و صلح» را ننوشته بود، آن جنگ با تمام جزییاتش در طول این سالها این همه شناخته نمیشد. این قدرت نقل و روایت و قالب داستان است که تاریخ و حوادث تاریخی را برای همه شیرین میکند. پیش از صنعت چاپ، هنر نقالی این نقش را بازی میکرده و بر عامه مردم تاثیر شگرفی میگذاشت؛ برای مثال، تعزیهخوانی بود که داستان امام حسین (ع) و واقعه کربلا را وارد خانههای مردم کرد و در دل مردم ماندگار کرد. مشخصه همه اینها، هنر نهفته در قصه و داستان و به عبارتی، نیروی روایت و نقل است.