حسین خرازی، فرمانده لشکر حسینی‌ ها

روایتی به مناسبت سالروز شهادت سردار جانباز

1
0
حسین خرازی، فرمانده لشکر حسینی‌ ها

زمان شروع نهضت امام، شش سالش بیشتر نبود و پدرش خیلی خوب یادش داده بود ارتباطش رو با مسجد حفظ کنه. به مسجد سید اصفهان می‌رفت و با صدای دلنشینش مکبر می‌شد. دیپلم گرفته بود و دانشگاه شیراز قبول شده بود، اما مشکلات مالی اجازه نداد تحصیلاتش رو ادامه بده. در کنار تحصیل روی علوم دینی هم متمرکز بود.

به گزارش آرتین، رسانه رسمی نوهنران ایران؛ زینب زاغری – حسین خرازی ۱۹ساله شده بود و زمان سربازی رفتنش رسیده بود. شاه سربازها رو برای مقابله با «جبهه آزادی‌بخش ظفار» به عمان می‌فرستاد. تو کل شش‌ماه خدمت، تمام نمازهاش رو کامل می‌خوند چون معتقد بود این سفر، سفر معصیته و نباید نمازها رو شکسته بخونه. بعد از اینکه اتفاقات قبل از انقلاب به اوج خودش رسید، از سربازی فرار کرد و به مردم پیوست. چندوقت بعد سپاه تشکیل شد و اسم «کمیته‌ ستاد شهری اصفهان» هم به «سپاه» تبدیل شد. برای مصاحبه رفته بود و برای مسئول گزینش از کارهای نظامی و مهارت کار با اسلحه‌های مختلف گفت؛ فردای اون روز مسئول اسلحه‌خونه کمیته دفاع شهری اصفهان شد.

چیزی از انقلاب نگذشته بود که فداییان خلق تو ترکمن‌صحرا ادعا کردن که می‌خوان خلق ترکمن‌ رو به خودکفایی برسونن. شهید خرازی به‌عنوان فرمانده با چندین‌ نفر دیگه به شهر گنبد رفت تا جلوشون رو بگیره. چند هفته بعد گروه شهید خرازی بر گروه ضدانقلاب خلق تو گنبد پیروز شد اما دوباره تو کردستان گروه‌های کومله‌‌ و دموکرات اختلافات خودشون رو شروع کردن.

۲۱ شبانه‌روز تو سنندج جنگیدن و گروهی رو به اسم گروه ضربت با هدف تأمین امنیت منطقه تشکیل دادن که شهید خرازی فرمانده‌ش بود.

همچنان تو کردستان بودن که جنگ ایران و عراق شروع شد. حسین خرازی و گروهش سه ماه تمام یک شیار آبیاری کشاورزی رو کندن تا خاکریز درست کنن. اون‌موقع عراق خرمشهر رو گرفته و آبادان رو محاصره کرده بود. در حاشیه رودخانه کارون اولین خط دفاعی منطقه رو درست کردن و اسمش رو «خط شیر» گذاشتن. ۹ ماه پشت خط شیر جنگیدن. به این خط برای این خط شیر گفته می‌شد که یعنی هرکس اینجا بجنگه دل شیر داره. چندوقت بعد پل‌هایی که عراقی‌ها باهاشون از کارون رد شده بودن و آبادان رو محاصره کرده بودن از پشت گرفتن و آبادان از محاصره دشمن بیرون اومد.

شهید خرازی حالا به‌عنوان فرمانده بین نیروها شناخته شده بود و تیپ ۱۴ امام حسین(ع) رو تشکیل داد.

این تیپ انقدر پیشروی کرد که تونست بارها عراقی‌ها رو درحالی‌که فکرش رو نمی‌کردن دور بزنه‌.

شهید خرازی تو عملیات‌ خیبر دست راستش رو از دست داد و به‌شدت مجروح‌ شد؛ اما این اتفاق اقتدار شهید رو بیشتر از قبل کرده و در راه خودش مصمم‌تر شده بود. بعدها راز این اتفاق رو این‌طور برای مادرش بیان کرد: حالم هر لحظه وخیم‌تر می‌شد تا اینکه یک شب، بین خواب و بیداری، یکی از ملائک مقرب درگاه الهی به سراغم اومد و پرسید: «حسین! آیا آماده رفتن هستی، یا قصد زنده موندن داری؟» من گفتم: «فعلاً میل موندن دارم تا با آخرین توان، به مبارزه در راه دین خدا ادامه بدم.»

بعد از عملیات بیت‌المقدس، عراقی‌ها لشکر امام حسین(ع) رو شناخته بودن و هرجا می‌فهمیدن این لشکر هست می‌ترسیدن. حسین خرازی و لشکرش تو عملیات‌های مختلف تا قلب دشمن پیش رفته بودن و دشمن حتی از اسم خرازی هم می‌ترسید.

طولی نکشید که صدام دستور استفاده از سلاح شیمیایی رو صادر کرد.

عراقی‌ها نمی‌خواستن‌ ایرانی‌ها به بصره برسن.

همیشه وقتی کارها سخت‌تر می‌شد، شهید خرازی خودش رو به خط اول می‌رسوند و جلوتر از بقیه آماده‌ جنگ بود‌.

توی عملیات خیبر در جزیره مجنون که عملیات خیلی سختی بود دشمن هر لحظه ممکن بود از  بمب شیمیایی استفاده کنه شهید خرازی حاضر به عقب‌نشینی نشد. توی همین عملیات یه دستش رو از دست داد. به بیمارستان یزد منتقل شد و به خانواده‌اش فقط گفت که خراش جزئی برداشته.

۸ اسفند ۱۳۶۵، رسوندن غذا به رزمنده‌های اول خط سخت شده بود. شهید خرازی متوجه شد ماشینی رو که به رزمنده‌ها غذا می‌رسوند زدن. عراقی‌ها داشتن همه‌جا رو گلوله‌باران می‌کردن. شهید خرازی بیرون اومده بود تا وضعیت ماشین رو بررسی کنه که مورد اصابت ترکش قرار گرفت و شهید شد. عراقی‌ها بعد از شنیدن خبر شهادت اون از تلویزیون‌هاشون برنامه‌های شاد پخش کردن.

شهید آوینی در وصف شهید خرازی: «وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می‌داده‌اند بگذری، به «فرمانده» خواهی رسید؛ به علمدار. او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه می‌گویم چهره ریزنقش و خنده‌های دلنشینش نشانه بهتری است. مواظب باش، آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم می‌کنی.»

نوشتن از حسین خرازی، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین و ردیف کردن کلمات برای قهرمان یک‌دست و بزرگمردی که در شلمچه به آرزویش رسید، در توان ما نیست؛ شاید نوشتن از او در توان هیچ قلمی نباشه.

پست های مرتبط

0 0 رای ها
با انتخاب ستاره نظرت در مورد روایت را مشخص کن
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

ارسال روایت

روایت خود را با ما به اشتراک بگذارید

تازه ترین روایت

عوامل-شادی-در-خانواده
جمع چهارنفره
1715493934376
برکت
IMG_۲۰۲۴۰۵۱۲_۰۹۳۵۰۳
رزق معنوی
زبان فارسی
"عاقا یا آقا"
روز دختر
نیمه دوم دنیای دخترونه
صلیب سرخ
مسیح های کوچک قرمز
شیخ صدوق
ابن بابویه
شهید مطهری
یاد استاد
شهید آوینی و نادر طالب زاده
یار نادر انقلاب
حرم  عبدالعظیم حسنی(ع)
غربت حسن ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x