روایت فرار شاه؛ دی ماه 1357

یک دهه هشتادی از فرار شاه می‌نویسد

4
0
روایت فرار شاه؛ دی ماه 1357

روایت فرار شاه؛ دی ماه 1357

بیست و شش دی‌ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت

ساعت دوازده

به گزارش آرتین، رسانه رسمی نوهنران ایران؛ فاطمه جعفری- چند دقیقه‌ای از سوار شدن بر هواپیمای اختصاصی‌اش و حرکت به سوی مصر می‌گذشت، یاد فرار پدر و به قدرت رسیدن خودش افتاد. 37 سالی از آن روزها می‌گذشت، لااقل آن روزها خیال پدرش راحت بود که پسر خودش به قدرت می‌رسید، اما الان چه؟ نمی‌دانست چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا پسرش به پادشاهی خواهد رسید؟ آیا خودش به قدرت بازمی‌گردد؟ آیا باز هم آمریکایی‌ها به دادش خواهند رسید؟

آمریکایی که امروز حتی حاضر نبود به او ویزا بدهد، بیست و هشت مرداد 1332 در اوج ناامیدی‌ها و یکه‌تازی مصدق به دادش رسیده و از سقوطی حتمی نجاتش داده بود، محمدرضا از آن پس انگلستان را رها کرده و نوچه آمریکا شده بود.

دستی به موهایش که حالا سفید شده بودند، کشید؛ کاش این موها را در راه خدمت به ایران صرف می‌کرد تا امروز مردمی که آنها را از رعیت و خدمتکار هم کمتر حساب می‌کرد از کشور بیرونش نکنند. باز هم به عقب برگشت، به سال‌های شروع آشوب…

سال 40 بود که خبر فوت آیت‌الله بروجردی، همان که مانع اصلاحات ارضی شده بود و بهائیان را کافر می‌دانست، شادی عید را برای محمدرضا صدچندان کرد. جبهه ملی پس از کودتا به گوشه‌ای خزید، کمونیست‌ها تارومار شده بودند، الان هم نوبت حوزه و نیروهای مذهبی بود.

پیام تسلیت را به آیت‌الله حکیم داد تا مرجعیت به عراق انتقال پیدا کند، در قم هم تا آن لحظه کسی به او کاری نداشت، انجمن حجتیه و کاظم شریعتمداری که عددی نبودند، بخواهند در مقابل او و سلطنتش قد علم کنند! البته زمزمه‌هایی از مرجعیت روحانی نسبتا جوانی به نام خمینی به گوش می‌رسید، عکس او را که در روزنامه دید به نظرش آشنا آمد، بعد از چند لحظه تامل فهمید او همانی است که سال‌ها پیش پیام آیت‌الله بروجردی را برای او آورده بود.

روحانی گستاخی بود، او را به جای اعلی‌حضرت، آقا خطاب کرده و بر بهترین صندلی اتاق که جای او بود نشسته بود. اما بی‌گمان او نمی‌توانست جای بروجردی را بگیرد، با خود گفت اگر دست از پا خطا کرد، با او همان کاری را می‌کنم که پدرم با مدرس کرد…

در همین افکار بود که یکی از محافظانش گفت مرز ایران را رد کرده و نیمه‌های راه رسیده‌اند. به دور و برش نگاه کرد به‌جز فرح و فرزندانش کسی برای او باقی نمانده بود. اعلم مرده و هویدا را هم که برای خاموش کردن آتش مردم به زندان انداخته بود، باقی یاران وفادار! هم یا پیش از او گریخته بودند یا آماده فرار بودند، یک‌سری هم که کلا از سیاست کنار رفته بودند.

همین دو هفته پیش بود که ازهاری به بهانه بیماری از نخست‌وزیری استعفا کرد و به آمریکا رفت؛ هیچ‌کدام از آن نامردانی که برای به‌دست‌آوردن کوچک‌ترین مسئولیت‌ها له‌له می‌زدند، نخست‌وزیری را قبول نمی‌کردند. تا جایی که مجبور شده بود این بختیار را که هم‌مسلک همان مصدق بود به این سمت بگمارد، ملعون شرط گذاشته بود تنها در صورتی این سمت را می‌پذیرد که شاه از کشور خارج شود. معلوم است که طمع پادشاهی داشت، شاید قرار بود با محمدرضا همان کاری را بکند که پدرش رضاخان با احمدشاه کرد.

ساعت نوید نزدیک شدن به مصر را می‌داد. دلش گرفته بود، نمی‌دانست که آیا بار دیگر می‌تواند به ایران بازگردد یا در همانجا عمر خود را به پایان خواهد رساند؟ همه‌چیز تقصیر خودش بود.

بعد از تبعید خمینی، دیگر آشوب‌ها کم و بیش خوابیده بود، اگر هم کسی کاری می‌کرد طرف حسابش ساواک بود و انواع و اقسام شکنجه، حبس ابد، اعدام و… گرچه تمام این‌ها نتوانسته بود مانع مردم شود. تصمیم گرفت زهره‌چشمی از خمینی که حالا مردم او را امام خطاب می‌کردند بگیرد. دو مامور ساواک را فرستاد تا خیلی نامحسوس پسرش، سید مصطفی را مسموم کنند، بعد از دو سه ماه هم روزنامه اطلاعات را مجبور کرد مقاله‌ای اهانت‌آمیز نسبت به روحانیون و شخص خمینی بنویسند، اما این دو اتفاق بنزینی بر آتش تظاهرات شد و شد آنچه نباید می‌شد.

با صدای خلبان فهمید به مصر رسیده‌اند و هواپیما در حال فرود آمدن است، درد بیماری امانش را بریده بود، جواهرات زیادی با خود آورده بودند که دیگر به دردش نمی‌خورد، او باید به فکر قیامت و پاسخ خیانت‌های خود می‌بود…

پست های مرتبط

0 0 رای ها
با انتخاب ستاره نظرت در مورد روایت را مشخص کن
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

ارسال روایت

روایت خود را با ما به اشتراک بگذارید

تازه ترین روایت

عوامل-شادی-در-خانواده
جمع چهارنفره
1715493934376
برکت
IMG_۲۰۲۴۰۵۱۲_۰۹۳۵۰۳
رزق معنوی
زبان فارسی
"عاقا یا آقا"
روز دختر
نیمه دوم دنیای دخترونه
صلیب سرخ
مسیح های کوچک قرمز
شیخ صدوق
ابن بابویه
شهید مطهری
یاد استاد
شهید آوینی و نادر طالب زاده
یار نادر انقلاب
حرم  عبدالعظیم حسنی(ع)
غربت حسن ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x