دیگ نذری هر سال وسط حیاط خانۀ پدربزرگ پر از گندم خیسخورده میشود؛ هفتم محرم است و صدای اذان صبح که پدربزرگ آن را بلندتر کرده همه ما را بیدار میکند. توی رختخواب مینشینم و پدربزرگ که حالا وضو گرفته از دم در اتاق همه ما را صدا میزند تا حاضر شویم برای پخش صبحانه نذری محرم.
به روایت آرتین، رسانه رسمی نوهنران ایران؛ اهالی خانه بیدار شدهاند و دارند یکی یکی میروند وضو میگیرند. نماز را میخوانیم و بعد میرویم کنار کاسههای شسته و خشکشدهای که مادربزرگ از شب قبل در سینیها چیده مینشینیم.
اول نوبت عمو است که دیشب را نخوابیده و تا صبح بالای دیگ نذری ایستاده و حلیم را حسابی هم زده و کف دستهایش تاول زده است. مادربزرگ، عروسها و دخترهایش روی کاسههایی که عمو پر میکند از حلیم داغ، دارچین و شکر میریزند و آنها را یکی یکی تزئین میکنند. مادربزرگ و پدربزرگ مدام سفارش میکنند که کسی از قلم نیفتد و نذری به همه برسد. هوا روشن شده، سینی پر شده و حالا و من و پسرعمویم راه میافتیم توی کوچه و زنگ خانهها یکی بعد از دیگری زده میشود. آفتاب بالا میآید و همه همسایهها و اهالی محل امروز مهمان اباعبدالله حسین و حضرت عباس به اولین صبحانه نذری محرم هستند.
در خانهها با صدایی بلند باز میشود و هر همسایه با صدای همسایه قبلی که در کوچه پیچیده، خودش را به پشت در میرساند تا با برداشتن کاسهای حلیم، زحمت حمل سینی سنگین را کم کند. لبخندها و خسته نباشیدهای همسایهها ما را سرحال میآورد.
پدربزرگ در چارچوب در ایستاده، به ما و سینی خالی نگاه میکند و دارد لبخند میزند، میگوید: «خدا قوت! وقتی من مُردم، یادتون نره قرار خونواده ما با امام حسین (ع) روز هفتم محرم بعد از نماز صبحه.»
امسال پدربزرگ دیگر اول صبح هفتم بیدار نشده است تا لبخند بزند ولی در خانه همسایهها که باز میشود، یک لبخند مهمان میشویم و صدای «خدا بابابزرگتو بیامرزه» در کوچه میپیچد.