آرتین رسانه رسمی نوهنران ایران؛ نویسنده نوجوان ؛ ریحانه جنتی_
گرمای هوا و سنگینی کوله روی شونه ش، کلافه کننده بود اما بوی بوته های یاس که از در و دیوار خونه های قدیمی کوچه آویزون بود، باعث میشد حس و حالش خوب باقی بمونه. البته خوب یا بد بودنش رو نمیدونست!
حسی میون این دو با ترکیبی از نگرانی و اضطراب. از کوچه و پس کوچه ها که بیرون اومد، چشمش به طلاییِ گنبد که خورشید مسقیم به اون میتابید، افتاد. همان جا دستی به غبار چادرش کشید، سر به تعظیم پایین آورد و با دستِ نشسته به سینه سلام داد.
کارش توی تمام زندگی، گیر بود به صاحب این خونه و خاندانش، زندگیاش رو سپرده بود به دستهای کریم ائمه از جمله، حضرت معصومه(س). پا به حرم گذاشت، اشک جمع شده ی پشت پلکهاش رو با دست پس زد تا خوب ضریح رو نگاه کنه، تا حرفهاش رو اینبار رو در رو بزنه. اومده بود که بگه سپردم دست خودتون، اومده بود که بگه من تمام توانم رو گذاشتم، بقیه ش با شما! اما زبونش حرف دیگه ای رو وسط کشید.
” یا حضرت معصومه! من قبل از این فقط میخواستم اون رشته ای که میخوام و اون دانشگاهی که دوست دارم قبول بشم تا اگه دوست و آشنا فردا روزی ازم پرسیدن بعد اینهمه درس خوندن کجا قبول شدی، یه حرفی برای گفتن داشته باشم، اما… چند شبه دارم با خودم کلنجار میرم! چند شبه دارم فکر میکنم چیکار کردی؟ چی خواستی از خدا؟ حالا میفهمم! اشتباه بود، همش اشتباه بود!”
باز اشکهاش رو که بی اجازه روونه ی صورتش شدن رو پس زد و تکیه به دیوار روبه روی ضریح داد.
” الگو شما بودی، من دنبال چی میگشتم؟ برام مهم نیست چی قبول میشم یا کجا قبول میشم. من هدفمو تغییر دادم. هدفم مسیر شماست، حالا با هر ابزار و وسیله ی نقلیه ای که باشه. میخوام مفید باشم، برای دینم، کشورم.”
اینبار طرح محوی از لبخند گوشه ی لبش نشست.
” حالا که اومدم ازتون کمک بخوام، حالا که اشتباهمو فهمیدم، میخواین منو با پیکان توی این مسیر بفرستین یا بنز؟”
دلش آروم گرفته بود، طوری که انگار روز کنکور فردا نیست و قبولی یا رد شدنش توی اون اهمیتی نداره. زیارت کار خودش رو کرده بود. درد و دل کرد، دعای توسل و زیارتنامه خوند و چند رکعتی نماز به نیت امواتش اقامه کرد.
گوشه ای از صحن نشست. دخترهای همسن و سال خودش رو دید که کتاب و مداد رو برای تبرک به ضریح میزنن. حدس زد حال و روز اونها هم دست کمی از حال خودش نداشته باشه. دفترچه ش رو با خودکاری که به سیم هاش زده بود بیرون کشید و اجازه داد تا کلماتی که خودمختار خودشون رو به ذهن
میرسونن به مقصد کاغذ فرود بیان:
“از دختر بودن و نازها و دنیای زیباییهاش نمیگم! حرفم از نیمه ی دیگه ی اون دنیای دخترونه و فانتزیه. دنیایی که توش دخترامون درس میخونن برای اهداف بزرگ، دغدغه هاشون زیبایی صورت و فیلم موزیکهای تازه به بازار اومده نیست، وسعت رویاهاشون خیلی بیشتر و بالاتر از مادیاته. دختری که پزشک و شیمیدان و نویسنده و تاریخدان میشه، دختری که پشتوانه ی کارهای همسر غیورش میشه، دختری که مادر مدافعان آینده کشورش میشه.
دختری که دلش به خدا، امیدش به منجی بشریت و نگاهش روبه آینده و افق های روشن وطنشه.
نیمه ی دخترامون اینه! شجاعت، جدیت، ایثار، هدفمندی و ایمان. حضرت معصومه ای(س) که به “عالمه غیر معلمه” ملقب بود، ولایتمداریش زبانزد، حیا و عفتش معصومانه و مثل دیگر زنان خاندان نبوت، والامقام و الگوی دختران امروزه، معلم مکتب این دخترهاست.
دنیای دخترها اگه با هم هزار و یک تفاوت هم داشته باشه، باز یه چیز توش مشترکه. اونم اینه که ما الگوی بهترین دختر رو برای نجات پیدا کردن از غبار
دروغها و مه توهم فضاهای مسموم اطرافمون داریم. از میون اینهمه شبکه های مجازی و شایعه های ضد دین و انقلاب، تنها راه درب این خونه ست. من امید دارم که آخر این راه خوشه! اگر نظری از سمت صاحب خونه نسیبمون بشه و به چشمشون بیایم.”