آرتین رسانه رسمی نوهنران ایران؛ نویسنده نوجوان، ریحانه جنتی-
جمع چهار نفره شون چیزی کم نداشت. بابا گاهی حرف از یه دختر دیگه میزد و با وعده ی خواهردار شدنش، اون رو تا حدودی راضی میکرد. برادرش هم اون میون بالا و پایین میپرید و میگفت: “چرا من باید دوتا آبجی داشته باشم؟ من داداش میخوام”.
بعد هم مامان پا به میدون بحث میذاشت و با گفتن این جمله که ” من شما دوتا شیطون رو بزرگ کنم بسمه!” به قائله خاتمه میداد.
یه جورایی همه از ثبات تعداد بچه های خانواده مطمئن بودن و کسی دم از خواهر داشتن یا برادر داشتن و بچه ی جدید نمیزد تا اینکه یه سخنرانی روشنگرانه همه چیز رو تغییر داد.
گروه های جهادی تبلیغات افزایش جمعیت رو شروع کردن، مردم از مسئولین مطالبه ی فراهم کردن شرایط فرزند آوری داشتن و یکی یکی همسایه ها نوید بچه دار شدنشون رو با کاسهای آش یا گوشت قربونی میدادن.
پای این موضوع داغ به خونه ی اونها هم باز شد. مامان دیگه بیم یلی به بچه ی جدید نشون نمیداد و بابا مدام از سخنرانی امام خامنه ای در راستای جوانی جمعیت حرف میزد.
دختر اما راضی نمیشد. همیشه از تغییر بدش میومد. شاید با خودش فکر میکرد یه بچه میتونه کل نظم زندگیشون رو به هم بزنه. از تقسیم جا و وسایل گرفته تا اذیتها و شب بیداری بخاطر بدخوابی یا دلدرد بچه.
حرفش یکی بود! “اگه بچه بیارین من نمیشم پرستار بچه! من هیچ کاری باهاش ندارم! من اگه گریه کنه از خونه میرم بیرون! سهم پول تو جیبی منو کم نمیکنین!”
با خبر بارداری مامان، پسر دور خونه میچرخید و از خوشحالی هورا میکشید، اما دختر غرق گرداب افکارش شد. تصویر بچه ای که دهانش تا آخر بازه و با نهایت توانش داره جیغ میکشه و گریه میکنه جلوی چشماش نقش بست. کلافه از جا بلند شد و به اتاقش رفت.
در تمام نه ماه بارداری مامان، دختر پای حرفش بود. هر چند که تا حدودی نرم شده بود و حالا قسمتهای مثبت خواهردار شدنش رو هم میدید اما، غرورش نمیگذاشت اینهمه پافشاری برای بچه دار نشدن رو نادیده بگیره.
بابا اسم دختر کوچولوی نو رسیده رو گذاشته بود “بچه جهادی“. میگفت چون بخاطر حرف امام خامنه ای و به نیت سربازی امام زمانه(عج)، همهی سختیهای راه بزرگ کردنش رو خدا برامون راحت میکنه.
بعد از اذانی که بابا در گوش “بچه جهادی” خوند، پسر با هیجان خواست تا بچه رو بغل بگیره. انگار نه انگار همه بچه دختره و اون برادر میخواست، نه دوتا خواهر.
جوری با بچه سلام میکرد و حرف میزد که انگار همه ی حرفهاش رو میفهمه و گوش میده. دختر خانواده اما با دیدن بچه کوچولویی که هنوز نمیتونست تشخیص بده شباهتش به کدوم یکی از اعضای خانواده بیشتره، لبخند روی لبش جا گرفت و دلش برای بغل کردن بچه ضعف رفت.
ده ماه بعد، خونه پر شده بود از صدای خنده. دختر و پسر که از مدرسه به خونه برمیگشتن، با دیدن بچه خستگیشون در میرفت و بابا از نعمت داشتن دوتا دختر هر روز خدا رو شکر میکرد.
بابا تو کارش ترفیع گرفت و حتی قبل از به دنیا اومدن بچه، خدا روزیش رو فرستاده بود. بچه چهار دست و پا راه میرفت و شیطنتهاش و دسترسیش به وسایل خونه زیاد شده بود، برای همینم مامان باید مدام دنبالش میرفت تا دست به چیز خطرناکی نزنه، اما تو جمع همسایه یربلاز ها وقتی میدید همه بچه به بغل نشستن و به بازی و شیطنتشون با هم میخندن، از تصمیمی که گرفته بود خدا رو شکر میکرد.
هزار و یک بهونه برای بچه دار نشدن هست. از مشکلات اقتصادی و معیشتی تا اذیتهای بچه و تربیت اما من ایمان دارم وقتی نیت یه کار درست باشه، کار خوب پیش میره. نیت برای کمک به کشور، اطاعت امر از ولی، سربازی لشکر امام مهدی(عج)، تربیت انسانهای بزرگی که این کشور کم به خودش ندیده، پرورش نسل قاسم سلیمانیها و حججیها و… .
خدایی که روزی من و تو و میلیاردها آدم دیگه تو کرهی زمین رو میده، مگه میشه روزی بچه ای که با نیت درست متولد شده رو نرسونه؟ وقتی جمعیت جوون یه کشور بالا بره و اون جمعیت تربیت شده ی مکتب سلیمانی، سرباز وطن و اطاعتگوی ولی امر مسلمین باشن، یعنی چند قدم نزدیکتر شدن به تقدیم کردن این پرچم به دستان مطهر مهدی موعود(عج).
و این یعنی هدف ارزشمند و والایی که مردم عزیز و فهیم ایران برای رسیدن بهش تلاش میکنن.
رسم الخط مناسب نوجوان نیست
سلام وادب
تشکر از توجه و مطالعه شما
خوش حال میشیم در این مورد نکته ای رو ویرایش کنیدو باز ارسال کنید
و رسم الخط نوجوان را از نگاه شما دوست گرامی هم ببینیم
برقرار باشید